نسب واله داغستانی به حضرت عباس عموی پیامبر(ص) می رسید. اجداد او پس از سقوط خلافت عباسی، به داغستان گریختند و به همین دلیل پسوند «داغستانی» داشتند. پس از روی کار آمدن صفویه در ایران، به اصفهان نقل مکان کردند و بر مناصب وزارت و صدارت نشستند. «علیقلی خان» متخلص به «واله» در این خانواده و در دارالسلطنه اصفهان دیده به جهان گشود. زمانی که او پنج ساله بود، پدرش در راه قندهار و برای سرکوب شورش افغان، ناگهان وفات یافت. ناچار واله داغستانی به اصفهان و به نزد عموی خود بازگشت و با دخترعمویش «خدیجه سلطان» همبازی شد و از آنجا که پیشینیان بر این باور بودند که عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان بسته شدهاست، روز به روز آثار عشق میان این دو کودک همسال، آشکار میگشت. در شش سالگی، مکتبی خانگی برای این دو ساختند و کمکم این همنشینی، علاقهای میانشان برقرار کرد تا آنجا که گفتهاند: «نسبت لیلی و مجنون به هم رسانیدند».
بر دوره نوجوانی و جوانی علیقلی خان، ابهامی آنچنان سایه افکنده که نمیتوان، حقیقت را به یقین دریافت و به روشنایی مشخص کرد. ولی سرنوشت غم انگیز او از سه حالت زیر خارج نیست:
- الف) نامهربانی خویشان و نادانی مادر که در ناکامی پسر دخیل بودهاند. چنان که خود او نوشته بود: «باری، مختصر آنکه شرح احوال این باختهدل، نقل محافل و مجالس گردیده، هدف تیر ملامت مردمان و خویشان نامهربان و والدهی نادان گشته؛ هر لحظه از زخم زبان ایشان المی تازه به جان ما هر دو بیدل میرسید». و گویا اینها همه دلیل ملامت و سرزنش آشکار او و معشوقهاش در شهر شده بود چنانکه ترک ایران را راحت جان محبوبهاش یافت.
- ب) پس از تسلط محمود افغان بر اصفهان، خدیجه سلطان را به زور به عقد یکی از غلامان محمود افغان درآورند. (به حتم نمیتوان گفت ولی از لابلای نوشته تذکرهها، میشود ردّ پای کینه و مجادله زنانه مادر واله و مادر خدیجه سلطان را در به هم نرسیدن این دو دریافت) و اینچنین او پس از چندی سرگشتگی در ایران، آواره دیار هند میشود (شمع انجمن – صفحه ۴۹۱).
- ج) پس از رفع فتنهی محمود افغان، واله مجددا به دربار صفوی نزدیک شد و چون نادرشاه افشار به سلطنت رسید، وی را برکنار کرد و خدیجه سلطان را بی نکاح به تصاحب خود درآورد. و این دلیل مهاجرت او به هندوستان بود (سفینه خوشگو – صفحه۲۹۳).
هرچه بود، واله داغستانی پس از چندی آوارگی در ایران، با دلی شکسته و روحی رنجور راهی دیار هند شد. او ابتدا در کرمان با «حزین لاهیجی» دیدار کرد و با هم به بندرعباس رفتند، حزین مهمان حاکم آنجا ماند و واله با کشتی رهسپار هند گردید. پس از ده روز، حزین نیز به او پیوست. علیقلی خان در هند «واله» تخلص کرد. گفتهاند که در سرودن قصیده به شیوه انوری، در غزل به شیوه حافظ و نظیری نیشابوری و در مثنوی به اسلوب نظامی گنجوی توجه داشته است. واله داغستانی علیرغم این که نزد شاه هند منزلت و تقربی یافت و به مناصب مهمی نائل آمد، همواره از دیار هند ناخرسند بود. ازدواج کرد و دارای فرزند و زندگی شد. آنچنان که از هنر بهره برده بود، شعرهای فراوانی در فراق خدیجه سلطان گفت. خط را آنچنان که از پدر به ارث برده بود، زیبا می نوشت و دستی نیز بر آتش تذکره نویسی کشید. سرانجام در۴۶ سالگی دامن از غبار هستی تکاند.
از اوست:
واله! ز فراق ِروی جانان مُردم
در هند، غریب و زار و گریان مُردم
نگذاشت اثر ز هستیام مِهر ِرُخَش
مُردم ز غم ِخدیجه سلطان، مُردم..
جانانه مرا بی سرو سامان کردهست
آشفتهام آن زلف ِپریشان کردهست
گفتی که تو را کرده چنین آواره؟
آواره مرا خدیجه سلطان کردهست

از این سو، خدیجه سلطان که زیباروی و پریپیکر بود و غیر از علیقلی خان دیگران نیز از جمال و کمال او سخن گفتهاند، پس از تسلط محمود افغان بر اصفهان به عقد «کریمداد» نامی از غلامان محمود افغان درآمد، سپس نادرشاه افشار با روی کار آمدن، بی نکاح او را تصرف کرد، پس از مرگ نادر، خدیجه به همسری پسرعمویش «نجف قلی بیگ» حاکم یزد درآمد و چون نجف قلی بیگ کشته شد، قاتل نادرشاه «صالح خان» خدیجه را به زنی گرفت.
چندی بعد صالح خان به دست «کریم خان زند» به قتل رسید. در این زمان، واله داغستانی کسی را از هند برای بردن خدیجه سلطان روانه اصفهان کرد که از بد روزگار پیش از آن «میرزا احمد» وزیر اصفهان خدیجه سلطان را به نکاح خود درآورده بود و سرانجام میرزا احمد نیز به دست کریم خان زند کشته شد. گفتهاند خدیجه سلطان که از زندگی خود به تنگ آمده بود در پی رفتن به هند و دیدار یار برآمد، از این رو عازم کربلا شد تا به بصره رفته و از راه دریا به هند رسد ولی اجل مهلتش نداد و در راه کرمانشاهان بدرود حیات گفت. خدیجه سلطان نیز از هنر شاعری بی بهره نبود ولی از او جز چند بیت چیزی باقی نمانده است:
از اوست:
من سُستی عهد ِیار میدانستم
بی مهری آن نگار میدانستم
آخر به خزان ِهجر ِخویشم بنشاند
من عادت نوبهار میدانستم
*
از رنج درون خستهام هیچ مپرس
از حال دل شکستهام هیچ مپرس
انداز ِپَرَش رفته ز یادم عمریست
ای دوست! ز بال بستهام هیچ مپرس
در سده دوازدهم هجری، «فقیر دهلوی» از دوستان شفیق و همراه واله داغستانی، داستان واقعی این عشق نافرجام را که واله داغستانی برایش شرح داده بود، به این انگیزه که علاج دل دوست باشد، در مثنوی «واله و سلطان» سرود.