میگویند در سوگ برادر جوانش در یازده بند، مرثیهای جگرسوز و حسرتانگیز نوشت که: «ستیزهگر فلکا! از جفا و جور تو، داد/ نفاقپیشه سپهرا! ز کینهات فریاد». شب در عالم رؤیا امیرالمومنین(ع) به او فرمودند: «در مصیبت برادرت نوحه میخوانی اما برای فرزندم حسین(ع) مرثیهای نمیگویی؟» محتشم عرض کرد «یا امیرالمومنین(ع)! مصیبت سیدالشهدا(ع) خارج از حد و حصر بوده و نمیدانم از کجا شروع کنم؟» حضرت فرمودند: «بگو: باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟» محتشم از خواب پرید و بقیه را سرود تا رسید به این مصرع که «هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال» و در مصرع بعد متحیر ماند که چه بگوید که شایسته مقام خداوندی باشد؟ در خواب حضرت ولیعصر(عج) را دید که به فرمودند: «بگو: او در دل است و هیچ دلی بیملال نیست» پس بیدار شد و آن بند را نیز به پایان رساند. (کتاب وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۵۹۷) این است که در میان شاعران و مرثیهسرایان خاندان عصمت، محتشم کاشانی، نامآورترین شاعر عاشورایی به شمار میرود، به گونهایکه محرّم با نام محتشم درهم آمیخته است و کتیبههای منقش به ترکیببند معروف این شاعر بلند آوازه زینتبخش محافل و مجالس سوگواری بوده و به هر مکانی حال و هوای عاشورایی میبخشد.
اما غرض اینجا پرداختن به تمام زوایای شعری محتشم نیست (که از سواد و توان نگارنده خارج است) تنها اشارهای به گوشهای از بیتی از این چکامه زیبا و بلند کافیست، به مثال قطرهای که قصد نشان دادن دریا دارد. محتشم در بند دوم می گوید:
زآن تشنگان، هنوز به عَیّوق میرسد
فریاد ِالعطش ز بیابان ِکربلا..
دهخدا «عیّوق» را نام یک ستارۀ کوچک و روشن و سرخرنگ معنا کرده و آورده است که نور «عیّوق» تقریبا صد برابر خورشید است که با فاصله یازده سال به ما میرسد. در ادبیات عرب اما عیّوق برای «دوری» مثال زده میشود مثلا مینویسند: «اَبعدُ مِن العیّوق» یعنی «دورتر از ستاره عیّوق». تا اینجا، معنی بیت مشخص است: «فریاد العطش تشنگان بیابان کربلا هنوز که هنوز است تا ستارۀ عیّوق میرود». اما نکتۀ جالب، استفادۀ هوشمندانۀ محتشم از کلمۀ عیّوق است چراکه میتوانست و وزن هم این اجازه را میداد که از واژههایی چون «خورشید»، «ناهید» یا «افلاک» استفاده کند؛ بُعد مسافت را نشان میدادند و از کلمۀ عیّوق هم قابل فهم تر و مصطلح تر بودند. اما چرا محتشم از این کلمۀ خاص استفاده کرده است؟! دلیلش دو افسانهای است که در خصوص این ستاره معروف و مشهور است:
افسانۀ اول میگوید هر کس نگاهش به این ستاره بیفتد، تشنگیش برطرف میشود.
و افسانه دوم میگوید کسی که این ستاره در طالعش باشد، سرنوشت حتمیش مرگ در تشنگیست.
***
سالها بعد، مُقبِل (از شاعران آئینی پس از محتشم که خود داستانی عجیب دارد) میگوید: «شبی بسیار گریستم و در خواب، خود را در حرم سیدالشهدا (ع) دیدم که منبری گذارده بودند، پیامبر(ص) خطاب به محتشم که در مجلس حضور داشت، فرمودند: «بر منبر بالا رو و در مصیبت فرزندم مرثیه ای بخوان»، محتشم بر منبر بالا رفت، خواست در پلۀ اول بنشیند، حضرت فرمودند: «بالاتر برو» و همینطور بالا رفت تا بر بالای منبر نشست و مرثیه دوازده بندی خود را خواند. سپس پیامبر(ص) خلعتی به او عطا فرمودند و به من التفاتی ننمودند تا آنکه حضرت زهرا(س) واسطه شدند که: «او هم برای فرزندم حسین(ع) مرثیه گفته است.» (کتاب عددالسنه، مرحوم حاج اسماعیل سبزواری)