نام من عشق است آیا می‌شناسیدم؟

27
نام من عشق است
زمان خواندن: ۵ دقیقه

«پاییز کوچک من/ گنجایش هزار بهار/ گنجایش هزار شکفتن دارد». حسین منزوی همزاد پاییز است. هم شناسنامه باطل شده اش گواه این مدعاست و هم صدای خش خش برگ های زرد از لا به لای اشعارش؛ منزوی اولین سرخط های شعر و عشق را از پدرش آموخت؛ پدری ادیب و معلم برای او نعمتی بود، آن هم در زمانه ای که تعداد زیاد بی سوادان منجر به تشکیل سازمان تعلیمات اکابر شده بود. از نگاه حسین، پدر عاشق پیشه بود و ادیب: «پدرم معلم بود و نه فقط بلد بود اسم خودش را بنویسد، بلد بود شعر هم بنویسد و بلد بود اسم عشق هم بنویسد». پدرش همیشه روزنامه به دست بود و حسین هم از کودکی علاقه مند به ادبیات. برای همین هم از وقتی خواندن آموخت «کیهان بچه ها» و «اطلاعات دانش آموز» دو نشریه ای بودند که به طور منظم دنبال شان می کرد اما کتاب خوان شدنش را وام دار معلم پنجم و ششم دبستان است؛ آقای مطلبی. منزوی در مصاحبه هایش خاطره کتاب های اهدایی آقای مطلبی را پس از سال ها چنان با جزییات بیان کرده بود که اهمیتش در روند زندگی اش ناگفته پیداست: «کلاس پنجم من شاگرد اول شده بودم، روزی یک آقایی با هیاتی دهاتی در را زد و وارد شد دیدم هشت تا مرغ و خروس آورده و یک بسته. گفت اینارو آقای منزوی، باباتون داده. پدرم که آمد، گفت اینا رو آقای مطلبی آورد برای تو. گفت اینارو بدین حسین بخوره، بهتر درس بخونه، این کتابا رو هم بدین بخونه. هفت جلد رمان تاریخی «به سوی روم» بود نوشته محمدابراهیم زمانی آشتیانی»

«دبستان پَرورَد سرباز جنگی/ دبستان پَرورَد توپ و تفنگی»، این اولین بیتی است که منزوی سرود. بعد از این بیت کودکانه، شعر در منزوی پنهان می ماند تا پانزده شانزده سالگی که عاشقی و هجرت معشوق دوباره او را شاعر می کند. این بیداری شعر خیلی زود وصل می شود به دوستی با رسول مقصودی. رسول مقصودی معلم بوده و پنج سال از منزوی بزرگتر. زمانی که منزوی نخستین قدم های خود را در شعر بر می داشته، رسول چندین قدم پیش تر از او بوده و همین امر باعث می شود منزوی با گام های بلندتری در این مسیر پیش برود. «رسول اصلا مثل یک آدم مسوول، با شعر من برخورد می کرد؛ یعنی مثلا من را دو روز نمی دید، می رسیدم، اول می گفت شعر تازه بخون ببینم چی نوشتی؛ خیلی جدی؛ اصلا بازخواست می کرد». تا ورود به دانشگاه، منزوی عضو ثابت جلسه های انجمن ادبی زنجان می شود. انجمنی که هر هفته توسط جمعی از بزرگان حوزه شعر و ادب زنجان برگزار می شده و به گفته خود منزوی یکی از انگیزه های اصلی اش برای شعر گفتن بوده.

اولین شعر حسین منزوی، زمانی که هنوز دانش آموز بود در مجله «روشنفکر» چاپ شد. بعد از فرستادن چندین شعر، بالاخره شعر او در صفحه خوانندگان مجله چاپ می شود. منزوی درباره اولین شعر چاپ شده اش خاطره جالبی نقل کرده: «مجله را خریدم و خوشحال پیش پدرم رفتم و صفحه را نشانش دادم. پدرم گفت خب خیلی خوبه که شعرت چاپ شده ولی اگر شعرت روزی در صفحه شعر کنار یه همچین شعری (شعری از منوچهر آتشی) چاپ شد، اون وقت قبوله، اون حسابه».

سال ۱۳۴۴ در رشته زبان و ادبیات دانشگاه تهران پذیرفته شد. همان روزهای اول با علی اشرف درویشیان و جعفر کوش آبادی طرح دوستی ریخت و در انجمن های ادبی تهران حضور پیدا کرد. اولین دیدارش با مهرداد اوستا هم در یکی از همین انجمن ها بوده: «مهر ۴۴ غروب سه شنبه ای بود و راه افتادیم به سمت انجمن ادبی ایران. آن انجمن زیر نظر وزارت ارشاد بود. استاد ناصح بالای مجلس می نشستند و باید شعرها را بیت بیت با مکث می خواندی و ایشان تصحیح می کردند. نوبت به من رسید، شعرم را بی وقفه خواندم و طبعا ایشان هم ناراحت شدند و نظری راجع به آن ندادند. مراسم که تمام شد در کوچه، دستی بازوی من را گرفت که معلوم بود دست یک آدم ظریف و کم توان است. گفت آقای منزوی من مهرداد اوستا هستم؛ شعرت خوب بود از همه شعرهایی که اینجا خوانده شد بهتر بود. توجهی به این حرف ها نکن. کار خودت را بکن».

یک سال بعد منزوی تصمیم می گیرد دنبال چیزی که پدرش درباره چاپ شعرش گفته بود، برود. یکی دو بار به دفتر مجله می رود و تعدادی از شعرهایش را به فریدون مشیری که مسوول صفحه شعر «روشنفکر» بود، می دهد. هفته بعد، از بین همه شعرها تنها یک رباعی از او در صفحه شعر مجله روشنفکر چاپ می شود. بعدها فریدون مشیری درباره انتخاب آن شعر به منزوی می گوید «راستش من باور نمی کردم که شعرها مال خودت باشد؛ برای اینکه نگاه به شعرها کردم، دیدم شعرهای خیلی خوب است و تقریبا می شود گفت شعرهای بی نقص یا کم نقصی است با آن وزن باز، خیلی مسلط، زبان خیلی شسته رفته؛ فکر کردم این شعرها را تو ممکن است… حالا مال دیگری باشد. بعد گفتم که خب حالا این بچه این همه شعر آورده، دو بار ، سه بار هم آمده اینجا، رویم نمی شد چیزی چاپ نکنم، گفتم یک دوبیتی چاپ می کنم، ضمنا هم خدای ناکرده اگر مال دیگری باشد، با یک دوبیتی سر و صدایش زیاد بلند نمی شود».

منزوی بعد از دو سال به رشته علوم اجتماعی تغییر رشته می دهد و آن را هم نیمه کاره رها می کند. اما ادبیات رشته ای بود که دوست بر گردن او افکنده و از آن رهایی نداشت. او که حالا بین اهالی ادبیات و شعر شناخته شده بود، اولین دفتر شعرش را منتشر کرد. «حنجره زخمی تغزل» شعرهای اوج جوانی او را دربر می گرفت. کتابی که منزوی او را به اولین شاعر عمرش، یعنی پدرش تقدیم کرد. منزوی برای این دفتر جایزه بهترین شاعر جوان را در «جایزه ادبی فروغ فرخزاد» دریافت کرد و بیش از پیش شناخته شد. پس از این اتفاق، منزوی فعالیت های ادبی خود را گسترده تر کرد و به سرودن شعر بسنده نکرد.

سواد و شناخت کم نظیر او از ادبیات و شعر او را تبدیل به یکی از منتقدین مطرح مطبوعات دهه ۵۰ می کند. او پیش از انقلاب مدتی مسوول صفحه شعر مجله ادبی رودکی می شود و نقدهایی با عنوان «دیدار در متن یک شعر» می نویسد. منزوی مدتی هم در سال های اول انقلاب در مجله سروش، نقدنویسی می کند که البته طول این همکاری به یک سال نمی رسد.

در سال های بعد با متحول شدن همه ترجمان ها منزوی کار خود را در مطبوعات و رادیو از دست داد. این بیکاری تا آنجا ادامه پیدا کرد که زندگی زناشویی اش به جدایی انجامید حتی شغلی که با وساطت اخوان ثالث در وزارت ارشاد به دست آورد هم مدت زیادی درگیرش نکرد. منزوی به زادگاهش برگشت و با نشریه های مختلف به طور موقت همکاری کرد. با همه بی مهری هایی که او از جامعه هنری ادبی چشید و او را به کم کاری و انزوا کشاند، همچنان چند دفتر شعر دیگر منتشر کرد از جمله از «شوکران و شکر»، مجموعه غزل، «از ترمه و تغزل»، گزیده اشعار، ۱۳۷۶. «از کهربا و کافور»، «با عشق تاب می آورم» شامل اشعار سپید و آزاد سروده شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲، «به همین سادگی» (مجموعه شعرهای سپید) و «از خاموشی ها و فراموشی ها».

1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک دیدگاه برای “نام من عشق است آیا می‌شناسیدم؟

  1. خواندنی 👌🏻
    معمولا همه افراد توانمند در دوره‌ای از زندگی مورد بی مهری قرار می گیرند و متاسفانه از وجودشون به درستی استفاده نمیشه